ملودی آهنگ زیبای زندگی

بتای فسقلی!

سلام به پسر شیطون خودم. دیروز (شنبه) رفتم درمانگاه تا برام آزمایش بتا بنویسن و امروز آزمایش بدم.(دیروز 22 روز از خاله پری گذشته بود و 8 روز از وجود احتمالی تو) رفتم آزمایشگاه تا برای فردا مطمئن شم جوابشم همون موقع میدن. (آخه میخواستم اگه جواب مثبت شد خبرشو به عنوان عیدی روز عید قربان به بابات بدم همراه با مراسمات ویژه!) مسئول آزمایشگاه گفت 48 ساعت بعد از اقدام آزمایش نشون میده و اگه همین الانم آزمایش بدی معلوم میشه! خلاصه از من انکار که حالا زوده و از اون اصرار که الان معلومه، به زور نشوندم و خونمو کرد تو شیشه! بعد از ظهرش ساعت سه قرار بود برم دنبال جوابش! چه جوری ساعت سه شد بماند! انگار عقربه ساعت گیر کرده بود. فکر کنم نصف...
25 آبان 1390

عیدی ما!

سلام به جوجوی ١٤ روزه من! میخوام شیرین ترین خاطره زندگیمونو برات تعریف کنم. از روز چهارشنبه تا جمعه مهمون داشتیم. مامان بزرگت اینا اومده بودن به اضافه عمو و و زن عمو و پسر عموت "آریو برزن" هم از تهران اومده بودن. خیلی ماهه. الان حدود ٨٠ روزشه. منم چون آزمایش بتام اول هفته منفی شده بود اصلا" رعایت نمیکردم! روز جمعه بعد از رفتن مهمونا پادرد شدیدی گرفتم. روز ٢٨ دوره ام بود و احساس می کردم این درد مال اونه. (نگو از خستگی زیاد سر پا ایستادن و کار کردن بوده.) پنج شنبه گذشته کهبا عمه ات رفته بودیم بیرون، توی یه فرصت یواشکی و به دور از چشم عمه جونت، یه بیبی چک مارک Wondfo خریدم تا اگه تا چند روز دیگه خبری نشد بزارمش. خلاصه شیطنتم گل ک...
25 آبان 1390

لانه گزینی!

سلاااام خاله جونی خوفی؟؟؟ بابا یکی به این مامان من بگه آروم بشینه یه گوشه و کم منو عذاب بده!!! هی هی هی راستش میخوام یه چیزی بهت بگم به مامانی نگفتی من بهت گفتم ها!! درضمن مامانیو دعواش نکنی گناه داره! دیروز مامانی از سرکار که برگشت یه لکه نسبتا" بزرگ قهوه ای دید. طبق معمول کلی کولی بازی درآورد و جیغ و واویلا......... بعدش تازه یادش افتاد دیروز تازه اولین روزیه که دوره اش عقب افتاده!!! و به احتمال زیاد این لکه مال لانه گزینی من بوده!!! ولی بازم هی چپ میرفت راست میرفت میگفت: لک لانه گزینی یکی، دو تا، نه اندازه یه 25 تومنی و اونم غلیظ، تونلم می کندی اینقد زیاد تخریب نداشت!!! خلاصه هرچی بهش گفتم اصن به تو چه؟ شاید من ب...
25 آبان 1390

مراحل رشد یک عدد آریان کوشولو!

عزیزم تحمل نداشتم ازت بی خبر باشم. آخه بی خبری بد دردیه. واسه همین گشتم تا بفهمم الان تو دقیقا"کجایی و داری چیکار میکنی؟ (خو دارم از فضولی میمیرم گلم!) این مطلب از سایت پزشکان بدون مرز به نظرم جالب اومد، منم میزارمش تا یه وقت فکر نکنی ازت غافلم! (مادر سخت گیر نظارت بر اعمال کودک خویش را حتی قبل از شکل گیری جنین آغازیده است!! درینگ، درینگ!!) تمام موجودات زنده تولید مثل می کنند. در انسان تولید مثل به وسیله دو نوع سلول انجام می پذیرد. اسپرم ها که به وسیله بیضه های مرد ساخته می شوند و تخمک ها که به وسیله تخمدان های زن تولید می شوند. هر یک از این سلول ها نیمی از مجموعه DNA (ماده ژنتیک) را در خود دارند. آنها از طریق مقاربت جنسی، کنار هم قر...
9 آبان 1390

شمارش معکوس

سلام به پسر گل خودم. از امروز شمارش معکوس برای استقبال از تو (مثل استقبال از آقا!) شروع شده. خیابونا رو آب و جارو کردیم. خونه رو گردگیری کردیم، خلاصه داریم همه چی رو آماده می کنیم که از وجود نازنینت استقبال کنیم. البته این دفعه من نه به خودم مطمئنم نه به یافته های اینترنتیم، فقط به اون وجود مهربون و سریع الرضا توکل می کنم که تنها ردپای تو زندگی من بوده و هست. میدونم و یقین دارم بی اذن اون هیچ برگی از درخت نمی افته. به کرمش دل می بندم و خودم و خودتو به دستای نازنینش میسپرم تا هرچی صلاحه در حقمون مقدر بکنه که مطمئنم دستای سخاوتمندش بهترینها رو برامون میخواد. این ماه ماه رضاست، منم از اما هشتم میخوام این ماه چشامونو روشن و دلامونو ش...
9 آبان 1390

عملیات والفجر!!!

سلام به آریان گلم. خوبی پسر عزیزم. بالاخره انتظارها به سر رسید و من و بابات این ماه واسه به وجود اومدن تو دومین تلاشمونو انجام دادیم. راستش من دکتر رفتم و گفتم که محدودیت سنی دارم و میخوام سریعتر بچه دار شم و اگه خدا بخواد میخوام نی نی اولم پسر باشه. اونم برای تقویت تخمک گذاریم بهم داروهای لتروزول و کلومیفن رو داد که از روز ٥ دوره باید میخوردمشون. منم چون شنیده بودم کلومیفن هم احتمال دوقلوزایی رو بیشتر می کنه و هم احتمال دخترزایی رو، واسه همین شب اول و دوم یکی و ٣ شب بعدی نصفی خوردم و لتروزول رو هم شبی دو تا. روز ١٢ دوره ام که چهارشنبه بود طبق برنامه سونوی شکمی دادم و خوشبختانه دو فولیکول ١٨ و ١٤ توی تخمدان چپ و یه دونه ١٥ توی تخمدا...
9 آبان 1390

ستاره شبای من...

سلام به جوجوی یه روزه من! چطوری عزیزم؟ نمیدونی با چه آرامش و صبوری مادرانه ای به انتظارت نشسته ام. و چه انتظار شیرینیه، مثل اینکه ماهها بذری رو آب داده باشی و حالا خیره به خاک، منتظر سر برآوردنش باشی.... دیشب شب اولی بود که اگه خدا بخواد وجود نازنینت توی دلم خونه کرده بود، اولین شب زندگانی فانی تو روی این کره خاکی! حس خوبی بود، اتفاقا" بارون شدیدی میومد، رعد و برق شدید و صدای بارونی که حس عجیبی به آدم میداد. بابات به خاطر همین بارون ناگهانی که شاید به میمنت ورود تو بود، اداره بود و من تنها توی خونه. موبایلو برداشتم و رفتم توی بالکن ش(یعنی رفتیم!) دوربینشو روشن کردم و توی تاریکی شب درحالیکه که رعد دل آسمونو میشکافت باهات حرف زد...
9 آبان 1390

قبولی ارشد مامی

سلام به تنها پسرم که امیدوارم.... خبری نیست جز انتظار کشنده مادری دلخسته. پویان جون!(من وقتایی که خیلی دلم تنگ میشه توی دلم تورو پویان صدا میزنم، آخه بابات از پویان خوشش نمیاد!)شدیدا" دلم میخواد با یکی درددل کنم. یکی که هیچی از درددلام نفهمه. (رده سنی الف!) دلم میخوام رو شونه های ظریف و کوچیک یکی مثل تو اشکامو جاری کنم.... بغض تلخی که گلومو فشار میده، خیلی اذیتم می کنه، حسرت فرصتای از دست رفته و مشکلاتی که تقصیر هیچکی نیست، یکی نیست که حداقل متهمش کنیم و با احساس مظلوم انگاری یه کم خودمونو سبک کنیم! به هر حال زندگی منتظر من و تو نمیشینه عزیزکم، و اگه امروز به حسرت دیروز بشینیم، یقینا" فردا رو با حسرت امروز از دست خواهیم داد! ...
11 مهر 1390

آریو برزن

سلام آریان خوشگلم. خوبی مامانی؟ حتما" تو این شبای مقدس تو هم تو آسمون پرستاره برای مامان و بابات دعا می کنی. یه خبر خوب دارم برات. تو دیروز سه شنبه 25 مرداد 90 ساعت حدود 12 ظهر صاحب دومین پسرعموت به نام "آریو برزن" شدی! مبارکه! با این حساب تو کوچیکترین پسر بین پسرعموهات میشی. امیدوارم بتونین دوستای خوبی برای هم باشین. هنوز عکس و تصویری ازش نداریم. آخه تهران زندگی می کنن و ما هنوز نتونستیم بریم دیدنشون. ایشاا... که آریو جون سالم و شاد باشه و تو زندگیش همراه پدر و ماد خوبشخوشبخت باشه.
26 مرداد 1390